نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





سلام بر دوستان عاشق

وبه وبلاگ عاشقی خودتون خوش اومدید.

من این وب برای تفریح و خوش گذرانی نساخته ام.

بلکه برای زدن حرف دل یه عاشق که مدت هاست منتظر جواب عشقش ساختم

پس امیدوارم که هر عاشقی به معشوقش برسه.....

راستی راستی نامردید اگه بودن نظر خارج بشید.....

یه خواهش دیگه دارم اینکه تمامی نظراتتون

رو در این پست برام بذارین مر30


[+] نوشته شده توسط علیرضا در 11:32 | |







سرگردان


و من سرگردان در این عالم بی انتها در جستجوی عاشقانه ها

سر در گم در این همه مجهول....از زمین تا آسمان

شیدا....اما ناگهان دستی بر قلبم فرود آمد و نوازش

آنقدر لطیف و آن گونه پر مهر که حس تازه را در من رقم زد

سرم را بالا گرفتم......آرزو کردم خدایا بگذار آتش باشد

که این دل را بشناسد که  او همیشه آرزویم بوده و شاید رویای روز و شبم

دیدم که چه زیبا مستجاب شدم رویای من حقیقت است

 

تقدیم به کسی که عشق نویدش اما تو قلبم جایی نشسته که تا بد مال خودشه............




[+] نوشته شده توسط علیرضا در 1:0 | |







 

سخت است

                 هنگام وداع

                               آنگاه که می یابی

                                                  چشمانی که در حال رفتنند

                               پاره ای از وجود تو را

                  نیز با خود می برند


[+] نوشته شده توسط علیرضا در 1:0 | |







دوست دارم

هیچ وقت نشد بهت بگم        که من چقدر دوست دارم

هیچ وقت نشد نفهمیدی             که من فقط تو را دارم

 



 


[+] نوشته شده توسط علیرضا در 1:0 | |







دوستت دارم

 از راه دور تو را می پرستم ای قبله امید من.....از راه دور به تو عشق می ورزم تا دیگر این فاصله ها را احساس نکنی....از راه دور ورد دلهای خودم را به تو می گویم و تو را در آغوش محبت های خود می فشارم.آری از همین راه دور نیز می توان دست در دستانم بگذاری و با هم قدم بزنیم....به خواب عاشقی می روم تا این رویا برایم زنده شود.......خاطرهایمان را همیشه درون ذهنم مرور می کنم و هیچگاه نمی گذارم خاطرهای لحظه های

دیدارمان از ذهنم دور شوند. این فاصله ها رابا محبت و عشقم از بین می برم و کاری می کنم همیشه

احساس کنی در کنار منی.......

 

 

و این است برایم یک خواب عاشقونه

نگاه به چشمان هم خواب با هم بودنمان

 

 

آری و این است یک فاصله

                                                              

                                                              عاشقونه......



[+] نوشته شده توسط علیرضا در 14:25 | |







گل من


آسمان وقت نگاهت گل من           مانده ام چشم به راهت گل من

هرجاکه هستی باش گویم            که خدا پشت و پناهت گل من





[+] نوشته شده توسط علیرضا در 13:47 | |







عشق و عاشقی

عاشق باش چون این راه مقدس است

و پایان راه شیرین تر از گذشته است


[+] نوشته شده توسط علیرضا در 14:38 | |







باورکنی باورنکنی

ای تنها بهانه برای زنده بودنم، نفس کشیدنم

ای امید آرزو های من، دنیای من

ای تونسل بهارم، باورکنی باورنکنی

     دوستت دارم


[+] نوشته شده توسط علیرضا در 14:23 | |







یک داستان جالب

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زيبای اون خيره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به اين مساله نميکرد .
آخر کلاس پيش من اومد و جزوه جلسه پيش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و از من خداحافظی کرد

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .
 اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گريه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پيشش. نميخواست تنها باشه. من هم اينکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو ميکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت ديدن فيلم و خوردن 3 بسته چيپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و از من خداحافظی کرد

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .
اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

روز قبل از جشن دانشگاه پيش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نميخواد با من بياد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بوديم که اگه زمانی هيچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتيم با هم ديگه باشيم ، درست مثل يه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتيم. جشن به پايان رسيد . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ايستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و اون چشمان همچون کريستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من اين رو ميدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خيلی خوبی داشتيم " ، و از من خداحافظی کرد

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .
 اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

يه روز گذشت ، سپس يک هفته ، يک سال ... قبل از اينکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلی فرا رسيد ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگيره. ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اينو ميدونستم ، قبل از اينکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصيلی ، با گريه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترين داداشی دنيا هستی ، متشکرم و از من خداحافظی کرد

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .
 اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج ميکنه ، من ديدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جديدی شد. با مرد ديگه ای ازدواج کرد. من ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اينطوری فکر نمی کرد و من اينو ميدونستم ، اما قبل از اينکه از کليسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .
اما... من خيلی خجالتی هستم ..... علتش رو نميدونم .

سالهای خيلی زيادی گذشت . به تابوتی نگاه ميکنم که دختری که من رو داداشی خودش ميدونست توی اون خوابيده ، فقط دوستان دوران تحصيلش دور تابوت هستند ، يه نفر داره دفتر خاطراتش رو ميخونه ، دختری که در دوران تحصيل اون رو نوشته. اين چيزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو ميکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به اين موضوع نداشت و من اينو ميدونستم. من ميخواستم بهش بگم ، ميخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من يه داداشی باشه. من عاشقش هستم.
 اما .... من خجالتی ام ... نيمدونم ... هميشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.

ای کاش اين کار رو کرده بودم ................. با خودم فکر می کردم و گريه !

اگه همديگرو دوست داريد ، به هم بگيد ، خجالت نکشيد ، عشق رو از هم دريغ نکنيد ، خودتونو پشت القاب و اسامی مخفی نکنيد ، منتظر طرف مقابل نباشيد، شايد اون از شما خجالتی تر و عاشق تر باشه.


[+] نوشته شده توسط علیرضا در 11:39 | |



صفحه قبل 1 صفحه بعد